روح بیمار طبیعت را - می فهمی
در دیار خشک
در میان سایه های تیره - در زنجیر
مرگ را می بینی
گاه بی تابی
گاه می خندی...
عاشق باران که باشی
در اضطراب شب، به دنبال آغوش امنی می گردی
تا تن نازک تب زده ات را بسپاری به تنش
تا فراموش کنی!!!
عاشق باران که باشی
بر نگاه بی کلام پنجره، چشم می دوزی
شعر می خوانی تا خود صبح...
برای دل خودت!!!
برای نهال های نورسیده جنگل!!!

اما
اگر نهال های جنگل بدانند ،
روزی تن هاشان
دسته ای در دستان تبر یه دوشان خواهد شد!!!
مثل من...
شاید ، هرگز دل تنگ باران نشوند...!!!
|